باز امشب چه شده دل!

باز کس بد گفت؟

بد دید؟

بد کرد؟

بد رفت؟

یا بد آمد؟

باز دنیا تو را ندید؟

نشنید؟

چه می خواهی از جان این دنیا دل؟

دنیا چه کند خوب است؟

و چه نکند تو راضی؟

دنیا چه کند که تو شکستی؟

دنیا را چه به همدردی؟

مگر اصلا دنیا می داند که تو هستی؟

اصلا تو واقعا هستی؟

نه!

نیستی..

آنقدر که مردی..

تو خود با قاتلت همدستی..

و به حکم عدل دنیا محکوم به بغض ابد.

دنیا وقتش بر زنده ها تنگ آمده، توی مرده را ببیند؟

ببینم! مگر تو خود را دیدی؟

مگر می بینی؟

نه، بیداد نگو، ولی با خود،در خلوت خود راست گو..

دنیا و عدلش رها کن به خلوت خود..

تو خود در جمع یگانگی ات راست مان.



من که تنهایی دیروز را هزاران بار سکوت کردم!

چرا امروز تنهاتر شدم؟

من که به نور از دست رفته ام چرا نکردم!

کورسویم چرا امشب از دستم رفت؟

امشب صبحی خواهد داشت آیا؟

نمی دانم..

باز سکوت خواهم کرد..

چرا؟ نمی دانم!

عمق دلم نور دارد..

از چه؟ نمی دانم!

این تو دانستی، دیگری نداند..

شاید این نور برایم بماند..