از راه نرسیده، به ته راه رسیدم ...

راه این بود؟ چه زود! من که چیزی ندیدم !

اشتباه آمده ام.. راه برگشتی ندارم؟

چرا آمده ام؟ من که هیچ راهی ندارم!

تیشه آخر، ریشه ام سوزاند و برد ..

خراش های ریز تیز اما، بر تنه ام ماند که ماند ...

فروغ، بانوی سخن..

حلقه بردگی را دیر انداختم، ولی دور انداختم..

 گفته بودی دستهایم را می کارم، خواهم رویید،می دانم ..

وامروز روییدم، درود...

و هم امروز بدرود...

                   بدرود مرد نامرد روزهای پردردم ..

به دریای اسمان می برم درد دردانه هایم را ..

بدرقه راه سبزتان،

                      نه ترنم دیدگانم..

                                            که تارهای دلم...

دلم دریا کردید،

                    اسمانی باشید.

و من امروز دریافتم کدام کدامین را سبب است..

امروز که هقهق ها از دل قهقهه ها سر بر اوردند..

قهقهه ها چه انتهایی داشت و هقهق ها چه بی انتهاست..

انکه نباید رفت و انچه که باید ماند..

من تاب آرم این بغض گران را، وین اشک روان را..

اشک یاران دلم را، ولی تاب ندارم..

نریزید، نریزید، دگر تاب ندارم..

این لحظات می گذرد.. ما را یارای ایست نیست ...

نمی دانم.. قهقهه این لحظات حکایت از کدامین گوشه خاطرات دارد..

قهقهه با بغض؟  قهقهه یا بغض؟ نمی دانم..

کاش بدانم این روزها، کدام ان یکی را سبب است..

اه از ان که دیگری را به دشواری برد..

سلام ها خوش بود..

اما نه انها که وداع را به دشواری برد.

وندر ان لحظه شاد تکرار سلام ها، من از این بغض پسین، چه ناگه بودم..

نا گه امد به میان.

من دران وهم فراغ ،ازین درد وداع چه غافل بودم...

دلشادم و دلتنگم و دلگیر ..

دلشاد از قربت باقی یاران دردانی..

دلتنگ از غربت جدایی بارانی ..

و دلگیر از ...