باز آمدم..

باز آمدم به بزم واژه ها..

باز دل زدم به دریای ترنم ها..

دل دادم به دیده ام..

با خود ببرد هرجا که خواهد..

دیده می بیند و دل انکار می کند..

دل می بیند و دیده می بارد..

آری، نقطه ی محال پندار است..

 ولی دیگر مجال انکار نیست..

دل و دیده مهمان بزم واژه..

واژه ببرد تا آنجا که تابش هست..

برود تا آنجا که عزم نابش هست..

دل بود، دیده نبود تابش..

عزمم تمام شدو..

بزمم تمام است کارش..