باز آمدم..
باز آمدم به بزم واژه ها..
باز دل زدم به دریای ترنم ها..
دل دادم به دیده ام..
با خود ببرد هرجا که خواهد..
دیده می بیند و دل انکار می کند..
دل می بیند و دیده می بارد..
آری، نقطه ی محال پندار است..
ولی دیگر مجال انکار نیست..
دل و دیده مهمان بزم واژه..
واژه ببرد تا آنجا که تابش هست..
برود تا آنجا که عزم نابش هست..
دل بود، دیده نبود تابش..
عزمم تمام شدو..
بزمم تمام است کارش..
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ آذر ۱۳۹۰ ساعت 0:1 توسط elina..
|